اسلایدر

<>

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠
به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین. 
قالب وبلاگ
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ⎝⓿⏝⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿⏝⓿⎠ و آدرس funny-blog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران‌‌قیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی می‌گذشت.
ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان، یک پسربچه پاره آجری به سمت او پرتاب کرد. پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد. مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت تا او را به سختی تنبیه کند..

پسرک گریان، با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو، جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
پسرک گفت : ”اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند، هر چه منتظر ایستادم و از رانندگان کمک خواستم، کسی توجه نکرد. برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای بلند کردنش ندارم برای اینکه شما را متوقف کنم، ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم.”
مرد متاثر شد و به فکر فرو رفت.. برادر پسرک را روی صندلی‌اش نشاند، سوار ماشینش شد و به راه افتاد..

در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه شما، پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند!
خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند؛ اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود پاره آجری به سمت ما پرتاب كند 


موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, ] [ 18:53 ] [ ضحی ]

یک شبی مجنون نمازش را شکست                       بی وضو در کوچه لیلا نشست

عشق آن شب مست مستش کرده بود                       فارغ از جام الستش کرده بود

سجده ای زد بر لب درگاه او                                 پر ز لیلا شد دل پر آه او

گفت یا رب از چه خوارم کرده ای                         بر صلیب عشق دارم کرده ای

جام لیلا را به دستم داده ای                                 وندر این بازی شکستم داده ای

نشتر عشقش به جانم میزنی                                 دردم از لیلاست آنم میزنی

خسته ام زین عشق ،دل خونم مکن                        من که مجنونم تو مجنونم نکن

مرد این بازیچه دیگر نیستم                                این تو و لیلای تو من نیستم

گغت:ای دیوانه لیلایت منم                              در رگ پیدا و پنهانت منم

سال ها با جور لیلا ساختی                             من کنارت بودم و نشناختی

عشق لیلا در دلت انداختم                              صد قمار عشق یک جا باختم

کردمت آواره صحرا نشد                              گفتم عاقل میشوی اما نشد

سوختم در حسرت یک یا ربت                       غیر لیلا برنیامد از لیت

روز و شب او را صدا کردی ولی                   دیدم امشب با منی گفتم بلی

مطمئن بودم به من سر میزنی                       در حریم خانه ام در میزنی

حال این لیلا که خوارت کرده بود                 درس عشقش بیقرارت کرده بود

مرد راهم باش تا شاهت کنم                        صد چو لیلا کشته در راهت کنم

 

 

 

 

 

 

              


موضوعات مرتبط: مقاله، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 18 شهريور 1391برچسب:, ] [ 13:10 ] [ زهرا ]


مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد.

وقتی پول ها را دریافت کرد، رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید:آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کردم؟

مرد پاسخ داد:بله قربان من دیدم.

سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و او را در جا کشت.

او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید:آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کردم؟

مرد پاسخ داد:نه قربان، من ندیدم اما همسرم دید!

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 16:49 ] [ زهرا ]

یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می‌توانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند.

یک قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرأت کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟ بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»
قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد و یا فرار می‌کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فدا کردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.





 


موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:28 ] [ ضحی ]

 


موضوعات مرتبط: آیا میدانید؟، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:13 ] [ ضحی ]

 


 
عماد به خاطر شکی که به همسرش داشته او را به قتل رسانده است و اکنون منتظر صدور و اجرای حکم اعدام است اما با ورود سیما به عنوان وکیل تسخیری و پیشنهاد غافلگیر کننده ای که می دهد , مسیر داستان شکل دیگری پیدا می کند..
بازیگران : حامد بهداد , الناز شاکردوست , پوریا پورسرخ
کارگردان : محمد رضا رحمانی

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: دانلود، فیلم، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 14:5 ] [ محمد حسن ]

چطوری جوون بمونیم؟ 




1-اعداد و ارقام غیر ضروری رو دوربنداز!
این اعداد شامل سن، قد و وزن میشه
بگذار دکترها راجع به این عددها نگران باشن
خوب واسه همینه که بهشون ویزیت می دی.




2دوستهای شاد و خوش و خرم و سر حالت رو برای خودت نگه دار! 
آدمهای بی حس و حال تو رو هم بی حال می کنن ( اگه خودت جزو این دسته ای حواست باشه!)





3- دائم در حال یادگیری باش! 
سعی کن بیشتر راجع به کامپوتر، کارهای دستی،باغبانی و
خلاصه هرچی که فکر می کنی یاد بگیری
هیچوقت نگذار مغزت بی کار بمونه
"مغز بیکار پاتوق شیطانه"
این شیطان هم اسمش آلزایمرِ 

 

 

 

 

 

 


 


موضوعات مرتبط: پست های جالب، مقاله، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 16 شهريور 1391برچسب:, ] [ 13:19 ] [ ضحی ]
صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 54 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

........... یک............یک دو.............. یک دو سه ... صدا میاد؟ آماده ، حرکت : اینجا فانی بلاگ است . وبلاگی برای زندگی ، جایی برای آرامش ، مکانی برای دور هم بودن ، فضایی برای گسترش اطلاعات و اندیشه ها . فانی بلاگ ، کلبه ای کوچک که در آن صمیمیت حرف اول را زده و دروغ ، دورویی و شایعه در آن جایی ندارد . در کلبه ی ما رونق اگر نیست ؛ صفا هست . خوش باشید تو فانی بلاگ. probit.microlab@yahoo.com zoha.bahmani@rocketmail.com saraahmadifam@yahoo.com zahra.masdar@yahoo.com 09141190073 جیمیل اختصاصی فانی بلاگ : funnyblog.loxblog.com@gmail.com
آرشيو مطالب
تير 1393
خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 آبان 1390 شهريور 1390
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 150
بازدید کل : 156605
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


کد متحرک سازی عنوان وبلاگ دوست گرامي سلام