اسلایدر

<>

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠
به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین. 
قالب وبلاگ
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ⎝⓿⏝⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿⏝⓿⎠ و آدرس funny-blog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

 

 

داستان ” 8دقیقه غیر قابل تحمل”

نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود .

اکران فیلم شروع شد .

شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق .

همه تماشاگران منتظر حضور شخصی و یا حرکت دوربین بودند ، اما

بازهم دقایق سه ، چهار ، پنج …….. هشت ، همچنان فیلم فقط سقف اتاق را نمایش میداد !

کم کم صدای همه در آمد ، اغلب حاضران سینما را ترک کردند !

ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید .

زیرنویس : این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید …

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------

 

 

داستان “اتاق بادکنکی”

 

در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید .

همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد .

اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند .

همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند

ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند .

دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد .

طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند

...

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 22 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:4 ] [ زهرا ]

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، عکس، دلنوشته، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 21 مرداد 1393برچسب:, ] [ 13:5 ] [ سارا ]

ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد

 ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ  لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ .

ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ

 

ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیقتر میشد

 

 

 

 

با ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد  ..مهم اینست که  از دید مردم زیباست ..

ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم .

اشکالی ندارد ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ .

ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی  ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ.

ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود  ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ

 

 ﻭ حتی

 

 ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم

 

ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 20 مرداد 1393برچسب:, ] [ 18:27 ] [ زهرا ]

هر روز 1440 دقیقه است.این یعنی ما در هرروز 1440 بار فرصت داریم که یک تاثیر مثبت بگذاریم.متاسفانه بسیاری از ما به راحتی این فرصت را از کف میدهیم و حتی متوجه از بین رفتنشان نمیشویم.چرا؟چون درگیر روزمرگی شده ایم!اما در واقع همان روزمرگی های زندگی واقعی است که انسان را از رسیدن به کمال دور نگه میدارد.خوشبختانه راه حل هایی وجود دارد که هر روزتان را به تازگی،اشتیاق و اراده مزین میکند.

 

با ادم های نادرست نشت و برخاست نکنید.

 

از مشکلاتتان فرار نکید باید با انها روبرو شوید.

 

به خودتان دروغ نگویید.

 

نیاز های خودتان را پنهان نکنید.

 

سعی نکنید کسی باشید که نیستید.

 

درگیر گذشته نشوید.

 

از اشتباه کردن نترسید.

 

خودتان را به خاطر اشتباهات گذشته تان سرزنش نکنید.

 

سعی نکنید خوشبختی را بخرید.

 

سعی نکنید برای خوشبختی تان به دیگران تکیه کنید.

 

وقت تلف نکنید.

 

فکر نکنید اماده نیستید.

 

به دلایل نادرست درگیر هیچ اشتباهی نشوید.

 

به خاطر اینکه روابط قبلی تان موفقیت امیز نبوده اند،روابط جدید را رد نکنید.

 

سعی نکنید با همه رقابت کنید.

 

به دیگران حسادت نکنید.

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 6 مرداد 1393برچسب:, ] [ 14:34 ] [ سارا ]

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ جمعه 3 مرداد 1393برچسب:, ] [ 17:57 ] [ سارا ]

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 1 مرداد 1393برچسب:, ] [ 22:10 ] [ سارا ]

 

در شب قدر

مهمتر از "بیداری کشیدن"،

"بیدار شدن" است.

دعا کنید که بیدار شویم...

******

 

«بهترین دعاها، دعایی است که از سینه ای پرهیزگار و دلی پاک برخیزد»

"حضرت علی (ع)"

 

امشب ما را فراموش نکنید...

******

باز آ، باز آ، هر آنچه هستی باز آ

  گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ


  این درگه ما درگه نومیدی نیست
 صد بار اگر توبه شکستی باز آ
 
 
******

عشق يعني اشک توبه در قنوت

خواندنش با نام غفار الذنوب

عشق يعني چشمها هم در رکوع

شرمگين از نام ستار العيوب

عشق يعني سر سجود و دل سجود

ذکر يارب يارب از عمق وجود

 

 

******

 

اگر امشب به معشوقت رسیدی

 

خدا را در میان اشک دیدی

 

کمی هم نزد او یادی ز ما کن

 

کمی هم جای ما او را صدا کن

 

بگو یا رب فلانی رو سیاه است

 

دو دستش خالی و غرق گناه است

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، رمضان، اس ام اس، اس ام اس مناسبتی ، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, ] [ 13:17 ] [ زهرا ]

از دیروز بیاموز،برای امروز زندگی کن،و امید به فردا داشته باش.

 

اگر کمتر به "غیر ممکن"عقیده مند باشیم خیلی کار ها خواهیم کرد.

 

حقیقت به همان سادگی و صراحت است."مشکل"ممکن است انطور که ما همیشه فکر میکنیم،در دیگران نباشد،شاید اشکال از خود ما باشد.

 

چهار چیز هرگز قابل جبران نیست:سنگی که پرتاب شده باشده،حرفی که از دهان خارج شده باشد،فرصتی که از دست رفته باشد،زمانی که سپری شده باشد.

 

نه از خودت تعریف کن نه بدگویی.اگر تعریف کنی قبول نمیکنند و اگر بدگویی کنی بیش از انچه اظهار داشتی تو را بد میپندارند.

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 26 تير 1393برچسب:, ] [ 10:34 ] [ سارا ]

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ چهار شنبه 25 تير 1393برچسب:, ] [ 18:32 ] [ محمد حسن ]

بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم !



در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

 

آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام


خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب

...

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 24 تير 1393برچسب:, ] [ 14:6 ] [ زهرا ]

بنام خداوندی که داشتن او جبران همه ی نداشته های من است...

 

ترجیح میدهم حقیقتی مرا ازار دهد‍، تا اینکه دروغی ارامم کند.

 

تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی یکی دیروز و یکی فردا!

 

با کسی زندگی کن که مجبور نباشی که یک عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی..

 

انسان مجموعه ای از انچه که ندارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از انچه که هنوز ندارد اما میتواند داشته باشد.

 

زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست همیشه باور داشته باش که لایق بهترینهایی...

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ جمعه 20 تير 1388برچسب:, ] [ 15:40 ] [ سارا ]

 

 

 

 

 برترین داستان ها در قالب بهترین پاورپوینت ها

 

 

 

 

 

 

        

 

 

 

اخرین پاورپوینت اضافه شده

 

 

 

 

برای ورود به کافه پاورپوینت روی عکس زیر کلیک کنید

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، دانلود، پست های جالب، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 16 تير 1398برچسب:, ] [ 22:35 ] [ محمد حسن ]


خورشید را باور دارم حتی اگر نتابد

به عشق ایمان دارم حتی اگر آن را حس نکم

به خدا ایمان دارم حتی اگر سکوت کرده باشد

تا خدا هست جایی برای نا امیدی نیست

 

ممنون از دوست عزیزی که این مطلب رو برامون گذاشتند

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 10 تير 1393برچسب:, ] [ 17:49 ] [ زهرا ]

تو واقعا که هستی؟

 

در حال بازگشت به خانه بودم که به فقیر خیابان گردی برخوردم...به دیوار ساختمانی تکیه داده بود. لباس های و موهای چرب و به هم ریخته ای داشت.

در حالی از جلویش رد میشدم زن خیابان گرد کاسه ای را جلو آورد و زیر لب گفت:سکه اضافی دارید؟

لحظه ای مکث کردم ولی بدون آنکه حتی سرم را بالا بیاورم و او را نگاه کنم از کنارش گذشتم...ولی بعد برگشتم و بی اختیار به او گفتم : چرا مثل هر کس دیگری کار نمیکنی؟

ژنده پوش به چشمانم نگاه کرد و جواب داد: آن وقت چه کسی اینجا بود تا به تو نشان دهد که واقعا که هستی؟

از پاسخ او در سکوت میخکوب شده بودم.

 

خودتان را بشناسید، فکر نکنید چون سگ تان از شما راضی است پس حتما انسان فوق العاده ای هستید.


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 7 تير 1393برچسب:, ] [ 13:36 ] [ زهرا ]

شیوانا همراه با دو خانواده غریبه از راهی می‌گذاشت. یکی از خانواده‌ها که پنج دختر مجرد و جوان داشت از وضع مالی خوبی برخوردار بود و صاحب کالسکه‌ای مستقل برای خود بود؛ کاملا مشخص بود که پدر و مادر این دخترها زحمت زیادی می‌کشیدند تا اسباب راحتی آن‌ها را فراهم کنند. خانواده دوم فقیرتر بود، گاری کوچکی داشت و به زحمت همراه کاروان می‌آمد.

اما نکته جالب این بود که زنی که فقیرتر نشان می‌داد، دائم خودش را به بانوی ثروتمند می‌رساند و با طعنه می‌گفت: "‌من و همسرم معتقدیم که توانایی و شایستگی پدر و مادر در زود شوهردادن دخترهایشان آشکار می‌گردد. من و همسرم هفت دختر داشتیم که همه را زود شوهر دادیم و الان هم آسوده و راحت مشغول سفر هستیم!"

بانوی ثروتمند نجیبانه هیچ نمی‌گفت. خنده تلخی می‌کرد و طعنه‌های آن زن را با سکوت بی‌جواب می‌گذاشت.

این اتفاق چندین بار مقابل شیوانا و در هنگام استراحت خانواده‌ها رخ داد. شیوانا که سکوت بانوی نجیب و دختران مجردش را دید، از زنی که گاری کوچک داشت پرسید: "‌برایمان بگو شغل دامادهای تو چیست؟"

زن که انتظار این سوال را نداشت و خودش را برای جواب آماده نکرده بود با لکنت زبان حقیقت را بر زبان آورد و گفت: "‌خوب داماد بزرگ‌ترم بیکار است و از جیب پدرش می‌خورد. زندگی‌شان خوب نیست؛ اما در آینده قرار است سهمی ‌از پدرش بگیرد و کاری برای خود دست‌وپا کند.

داماد دوم من در یک دامداری کارگر بود که اخراج شد. فشار زندگی را نتوانست تحمل کند و مدتی به دنبال مصرف مواد دودزا و تخدیری رفت و تصمیم به ترک گرفت و با دختر من ازدواج کرد و قرار است دست از این کارش بردارد و زندگی‌اش را سروسامان دهد.

داماد سوم من پیرمردی هفتادساله است که چون آخرین همسرش مرده بود، دختری جوان را برای جمع‌وجورکردن کارهایش می‌خواست و برای همین دختر سوم ما را به همسری گرفت؛ البته قبول دارم زندگی دخترم سخت می‌گذرد اما پیرمرد چند سال بیشتر دوام نمی‌آورد و بعد از آن زندگی دخترم روبه‌راه می‌شود.

بقیه داماد‌هایم هم وضعی بهتر از بقیه ندارند اما قرار است به زودی وضعشان خوب شود و زندگی بچه‌هایمان را سروسامان دهند."
شیوانا آهی کشید و رو به بانوی دیگر و همسرش کرد و گفت: "‌آیا شما حاضرید چنین دامادهایی داشته باشید؟"

مرد خانواده دوم بلافاصله پاسخ داد: "‌از این قبیل خواستگاران برای دختران من زیادند؛ اما ما خواسته آن‌ها را برآورده نکردیم؛ ما برعکس به خواسته و نیاز حداقل فرزندانمان توجه داریم. باید کسانی هم‌شان و هم‌ردیف آن‌ها پیدا شوند که بتواند خوشبختشان کند که هنوز این افراد شایسته پیدا نشده‌اند. دامادهای این خانم به هیچ وجه برای ما خواستنی نیستند! از نظر ما زندگی دختران آن‌ها نسبت به وقتی خانه پدر بودند، بدتر شده است و ما چنین سرنوشتی را برای آن‌ها نمی‌پسندیم."

شیوانا به زنی که زخم‌ِزبان می‌زد رو کرد و گفت: "‌خوب دقت کن! خواستنی‌های تو خواستنی‌های دیگران نیست؛ وقتی چنین تفاوت عجیبی بین دو خانواده وجود دارد پس دیگر طعنه و زخم‌ِزبان معنایی ندارد. خوب که در سکوت این بانو و فرزندانش دقت می‌کردی متوجه می‌شدی که زندگی رویایی تو حتی حداقل خواسته آن‌ها هم نیست! به همین خاطر ساکت می‌شدند و چیزی نمی‌گفتند. در واقعی چیزی برای گفتن وجود نداشت."

زن بدزبان متحیر به بانوی دیگر خیره شد و خواست چیزی بگوید؛ اما متوجه شد که او و دخترانش سرشان را پایین انداخته‌اند و مانند قبل سکوت کرده‌اند. آن‌ها چیزی برای گفتن نداشتند‌‌؛ برای همین فقط ساکت بودند و گوش می‌کردند.

 


موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, ] [ 17:58 ] [ زهرا ]

 

اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند،
صداقت است.

 

 

خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی،
که تنها شوی.

 

عشق همیشگی است
و این ما هستیم كه ناپایداریم
عشق متعهد است
و مردم عهد شكن
عشق همیشه قابل اعتماد است
اما مردم همیشه نیستند.

 

 

 

 

درباره کسی با سوالات اش قضاوت کن
نه با جواب هایش.

 

 

اگر مشکلی داری،
به دلیل طرز فکر توست
و تنها راهی که می توانی مشکلات را برای همیشه حل کنی،
این است که طرز فکرت را تغییر دهی.

 

 


 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 22 خرداد 1393برچسب:, ] [ 19:38 ] [ زهرا ]

آدم‌ها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی‌ ما وارد میشوند
و با دلایلِ خاصِ خودشان از زندگی‌ِ ما می‌‌روند

نه از آمدن‌ها زیاد خوشحال باش ،
نه از رفتن‌ها زیاد غمگین

تا هستند دوستشان داشته باش
به هر دلیلی‌ که آمده اند
به هر دلیلی‌ که هستند


بودنشان را دوست داشته باش ... بی‌ هیچ دلیلی‌
شادمانی‌های بی‌ سبب،
همین دوست داشتن‌هایِ بی‌ چون و چراست

 

***با تشکر از دوستی که این مطلب رو برامون گذاشته***

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 25 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 1:2 ] [ زهرا ]

کلینیک خدا

 
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ...
 و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.

موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، پست های جالب، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 18 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 16:10 ] [ زهرا ]

هیچ گاه در زندگی این نکات را فراموش نکن

نخست اینکه خانه یک مکان نیست

بلکه یک احساس است

دوم اینکه زمان از طریق لحظه ها سنجیده می شود

نه با یک ساعت دیواری

و سوم اینکه دل شکستگی ها شنیده نمی شوند بلکه حس می گردند

و بقیه نیز در آن سهیم اند

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ جمعه 23 اسفند 1392برچسب:, ] [ 13:35 ] [ زهرا ]

 

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ پنج شنبه 17 بهمن 1392برچسب:, ] [ 20:16 ] [ محمد حسن ]


   درس بزرگ زندگی

 
زماني‌ در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم كه ما بچه ها خيلی دوست داشتيم،تابستونا كه گرماي شهر طاقت فرسا ميشد، براي چند هفته اي كوچ مي كرديم به اين باغ خوش آب و هوا كه حدوداً 30 كيلومتري با شهر فاصله داشت، اكثراً فاميل هاي نزديك هم براي چند روزي ميومدن و با بچه هاشون، در اين باغ مهمون ما بودن، روزهاي بسيار خوش و خاطره انگيزي ما در اين باغ گذرونديم اما خاطره اي كه میخوام براتون تعريف كنم، شايد زياد خاطره خوشی نيست اما درس بزرگی شد براي من در زندگيم!
تا جايی كه يادمه، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انارها رسيده بود، 8-9 سالم بيشتر نبود، اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!

موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ شنبه 28 دی 1392برچسب:, ] [ 23:45 ] [ زهرا ]


موضوعات مرتبط: ادبی، عکس، ،
برچسب‌ها:
[ چهار شنبه 25 دی 1392برچسب:, ] [ 20:41 ] [ زهرا ]

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 23 دی 1392برچسب:, ] [ 11:19 ] [ محمد حسن ]

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, ] [ 17:6 ] [ زهرا ]

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ یک شنبه 1 دی 1392برچسب:, ] [ 16:53 ] [ زهرا ]

 

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، عکس، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 5 آذر 1392برچسب:, ] [ 14:45 ] [ محمد حسن ]
آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه
 
که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که
 
حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و
 
بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی
 
تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
 
 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 19 شهريور 1392برچسب:, ] [ 18:23 ] [ زهرا ]

 

به قـــولِ بابام


ديکتـاتـور اون بچّه ي دو ساله ست که بيست نـفر مجبورند به خاطــر اون کـارتون نگاه کنند

 

 

 




به قـــولِ داییم،


اگه خر اعتماد به نفس بعضی ها رو داشت الان سلطان جنگل بود...

 

 

 




به قـــولِ لامارتین شاعر فرانسوی ،


تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم.محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا . . .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, ] [ 22:10 ] [ زهرا ]

 

مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت

شیشه‏ های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که

روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ

التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد.

بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش

فراخواند و به او گفت: ....

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ 16:23 ] [ زهرا ]

دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ

تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره

شده بود.


سرباز به ستوان گفت که آیا امکان دارد بتواند برود و خودش را به منطقه مابین سنگرهای

خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی

بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط

زندگی خودت را به خطر می اندازی.


حرف های ستوان را شنید ، اما سرباز تصمیم گرفت برود به طرز معجزه آسایی خودش

را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند

ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد


وقتی که دو مرد با هم بر روی زمین سنگر افتادند، فرمانده سرباز زخمی را نگاه کرد و

گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی

است.


سرباز گفت: ولی ارزشش را داشت ، ستوان پرسید منظورت چیست؟ او که مرده، سرباز

پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز

زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....


می دانی ؟! همیشه نتیجه مهم نیست . کاری که تو از سر عشق و وظیفه انجام می دهی مهم

است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی.

پیروزی یعنی همین...

 

 

600

 

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 17 تير 1392برچسب:, ] [ 16:14 ] [ زهرا ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

........... یک............یک دو.............. یک دو سه ... صدا میاد؟ آماده ، حرکت : اینجا فانی بلاگ است . وبلاگی برای زندگی ، جایی برای آرامش ، مکانی برای دور هم بودن ، فضایی برای گسترش اطلاعات و اندیشه ها . فانی بلاگ ، کلبه ای کوچک که در آن صمیمیت حرف اول را زده و دروغ ، دورویی و شایعه در آن جایی ندارد . در کلبه ی ما رونق اگر نیست ؛ صفا هست . خوش باشید تو فانی بلاگ. probit.microlab@yahoo.com zoha.bahmani@rocketmail.com saraahmadifam@yahoo.com zahra.masdar@yahoo.com 09141190073 جیمیل اختصاصی فانی بلاگ : funnyblog.loxblog.com@gmail.com
آرشيو مطالب
تير 1393
خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 آبان 1390 شهريور 1390
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 17
بازدید هفته : 461
بازدید ماه : 585
بازدید کل : 113240
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


کد متحرک سازی عنوان وبلاگ دوست گرامي سلام