⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠ به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین.
| ||
|
داستان ” 8دقیقه غیر قابل تحمل” نگاه ها همه بر روی پرده سینما بود . اکران فیلم شروع شد . شروع فیلم سقف یک اتاق دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق . همه تماشاگران منتظر حضور شخصی و یا حرکت دوربین بودند ، اما بازهم دقایق سه ، چهار ، پنج …….. هشت ، همچنان فیلم فقط سقف اتاق را نمایش میداد ! کم کم صدای همه در آمد ، اغلب حاضران سینما را ترک کردند ! ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید . زیرنویس : این تنها ۸ دقیقه از زندگى این جانباز بود و شما طاقت نداشتید …
----------------------------------------------------------------------------------------------------
داستان “اتاق بادکنکی”
در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید . همه اینکار را انجام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد . اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند . همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند . دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد . طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند ...
موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ، برچسبها: ادامه مطلب ﺳﺎﻝ ﮔﺬﺷﺘﻪ ، ﻳﮏ ﺟﻔﺖ ﮐﻔﺶ ﺧﺮﻳﺪﻡ .... ﺭﻧﮕﺶ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ یه کمی پاهام رو اذیت میکرد ﻓﺮﻭﺷﻨﺪﻩ لبخند اطمینان بخشی زد و ﮔﻔﺖ: ﮐﻤﻲ ﮐﻪ ﺑﮕﺬﺭﺩ، ﺟﺎ ﺑﺎﺯﻣﻲ ﮐﻨﺪ . ﺧﺮﻳﺪﻡ ، ﭘﻮﺷﻴﺪﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﻣﺎ ﺟﺎ ﺑﺎﺯ ﻧﮑﺮﺩ
ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﻫﺎﻱ ﭘﺎﻳﻢ ﺭﺍ فشار میداد و هر روز که میگذشت زخمی که در روی انگشتانم به جا گذاشته بود عمیقتر میشد
با ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ ،چه عیبی دارد ..مهم اینست که از دید مردم زیباست .. ﺍﻳﻦ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻧﮕﻲست که همیشه می خواستم . اشکالی ندارد ، ﺩﺭﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ ﻣﻲ ﭘﻮﺷﻢ . ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮﻫﺎﻱ ﮐﻮﺗﺎﻩ پوشیدم ولی ، ﭘﺎﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﻣﻲ ﮐﺮﺩ. ﻣﻦ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ . ﮐﻔﺸﯽ ﮐﻪ اندازه ام نبود ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻣﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ
ﻭ حتی
ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﻡ ﻭ متوجه شدم که ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺘﻢ و اصرار به پوشیدنش میکردم
ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺍﺳﺖ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻧﮕﻬﺶ ﺩﺍﺷﺖ
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ، برچسبها: ادامه مطلب هر روز 1440 دقیقه است.این یعنی ما در هرروز 1440 بار فرصت داریم که یک تاثیر مثبت بگذاریم.متاسفانه بسیاری از ما به راحتی این فرصت را از کف میدهیم و حتی متوجه از بین رفتنشان نمیشویم.چرا؟چون درگیر روزمرگی شده ایم!اما در واقع همان روزمرگی های زندگی واقعی است که انسان را از رسیدن به کمال دور نگه میدارد.خوشبختانه راه حل هایی وجود دارد که هر روزتان را به تازگی،اشتیاق و اراده مزین میکند.
با ادم های نادرست نشت و برخاست نکنید.
از مشکلاتتان فرار نکید باید با انها روبرو شوید.
به خودتان دروغ نگویید.
نیاز های خودتان را پنهان نکنید.
سعی نکنید کسی باشید که نیستید.
درگیر گذشته نشوید.
از اشتباه کردن نترسید.
خودتان را به خاطر اشتباهات گذشته تان سرزنش نکنید.
سعی نکنید خوشبختی را بخرید.
سعی نکنید برای خوشبختی تان به دیگران تکیه کنید.
وقت تلف نکنید.
فکر نکنید اماده نیستید.
به دلایل نادرست درگیر هیچ اشتباهی نشوید.
به خاطر اینکه روابط قبلی تان موفقیت امیز نبوده اند،روابط جدید را رد نکنید.
سعی نکنید با همه رقابت کنید.
به دیگران حسادت نکنید.
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: ادامه مطلب
در شب قدر مهمتر از "بیداری کشیدن"، "بیدار شدن" است. دعا کنید که بیدار شویم... ******
«بهترین دعاها، دعایی است که از سینه ای پرهیزگار و دلی پاک برخیزد» "حضرت علی (ع)"
امشب ما را فراموش نکنید... ****** باز آ، باز آ، هر آنچه هستی باز آ گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ این درگه ما درگه نومیدی نیست صد بار اگر توبه شکستی باز آ
******
عشق يعني اشک توبه در قنوت خواندنش با نام غفار الذنوب عشق يعني چشمها هم در رکوع شرمگين از نام ستار العيوب عشق يعني سر سجود و دل سجود ذکر يارب يارب از عمق وجود
******
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی ز ما کن
کمی هم جای ما او را صدا کن
بگو یا رب فلانی رو سیاه است
دو دستش خالی و غرق گناه است
موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، رمضان، اس ام اس، اس ام اس مناسبتی ، ، برچسبها: ادامه مطلب از دیروز بیاموز،برای امروز زندگی کن،و امید به فردا داشته باش.
اگر کمتر به "غیر ممکن"عقیده مند باشیم خیلی کار ها خواهیم کرد.
حقیقت به همان سادگی و صراحت است."مشکل"ممکن است انطور که ما همیشه فکر میکنیم،در دیگران نباشد،شاید اشکال از خود ما باشد.
چهار چیز هرگز قابل جبران نیست:سنگی که پرتاب شده باشده،حرفی که از دهان خارج شده باشد،فرصتی که از دست رفته باشد،زمانی که سپری شده باشد.
نه از خودت تعریف کن نه بدگویی.اگر تعریف کنی قبول نمیکنند و اگر بدگویی کنی بیش از انچه اظهار داشتی تو را بد میپندارند.
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: ادامه مطلب بی تو ، مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
یادم آید که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
آسمان صاف و شب آرام
...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب بنام خداوندی که داشتن او جبران همه ی نداشته های من است...
ترجیح میدهم حقیقتی مرا ازار دهد، تا اینکه دروغی ارامم کند.
تنها دو روز در سال هست که نمیتونی هیچ کاری بکنی یکی دیروز و یکی فردا!
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی که یک عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی..
انسان مجموعه ای از انچه که ندارد نیست؛ بلکه انسان مجموعه ای است از انچه که هنوز ندارد اما میتواند داشته باشد.
زندگی قانون باور ها و لیاقتهاست همیشه باور داشته باش که لایق بهترینهایی...
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، دلنوشته، ، برچسبها: ادامه مطلب
برترین داستان ها در قالب بهترین پاورپوینت ها
اخرین پاورپوینت اضافه شده
برای ورود به کافه پاورپوینت روی عکس زیر کلیک کنید
موضوعات مرتبط: ادبی، دانلود، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: تو واقعا که هستی؟
در حال بازگشت به خانه بودم که به فقیر خیابان گردی برخوردم...به دیوار ساختمانی تکیه داده بود. لباس های و موهای چرب و به هم ریخته ای داشت. در حالی از جلویش رد میشدم زن خیابان گرد کاسه ای را جلو آورد و زیر لب گفت:سکه اضافی دارید؟ لحظه ای مکث کردم ولی بدون آنکه حتی سرم را بالا بیاورم و او را نگاه کنم از کنارش گذشتم...ولی بعد برگشتم و بی اختیار به او گفتم : چرا مثل هر کس دیگری کار نمیکنی؟ ژنده پوش به چشمانم نگاه کرد و جواب داد: آن وقت چه کسی اینجا بود تا به تو نشان دهد که واقعا که هستی؟ از پاسخ او در سکوت میخکوب شده بودم.
خودتان را بشناسید، فکر نکنید چون سگ تان از شما راضی است پس حتما انسان فوق العاده ای هستید. موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: شیوانا همراه با دو خانواده غریبه از راهی میگذاشت. یکی از خانوادهها که پنج دختر مجرد و جوان داشت از وضع مالی خوبی برخوردار بود و صاحب کالسکهای مستقل برای خود بود؛ کاملا مشخص بود که پدر و مادر این دخترها زحمت زیادی میکشیدند تا اسباب راحتی آنها را فراهم کنند. خانواده دوم فقیرتر بود، گاری کوچکی داشت و به زحمت همراه کاروان میآمد.
موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ، برچسبها:
اولین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند،
خویشتن و مردم را هنگامی می شناسی،
عشق همیشگی است
درباره کسی با سوالات اش قضاوت کن
اگر مشکلی داری،
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: آدمها با دلایلِ خاصِ خودشان به زندگی ما وارد میشوند نه از آمدنها زیاد خوشحال باش ،
***با تشکر از دوستی که این مطلب رو برامون گذاشته***
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: کلینیک خدا به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم ...
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج 40 درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم، تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود ...
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند.
به بخش ارتوپدی رفتم چون دیگر نمی توانستم با دوستانم باشم و آنها را در آغوش بگیرم.
بر اثر حسادت زمین خورده بودم و چندین شکستگی پیدا کرده بودم ...
فهمیدم که مشکل نزدیک بینی هم دارم، چون نمی توانستم دیدم را از اشتباهات اطرافیانم فراتر ببرم.
زمانی که از مشکل شنوایی ام شکایت کردم معلوم شد که مدتی است که صدای خدا را آنگاه که در طول روز با من سخن می گوید نمی شنوم ...!
خدای مهربان برای همه این مشکلات به من مشاوره رایگان داد و من به شکرانه اش تصمیم گرفتم از این پس تنها از داروهایی که در کلمات راستینش برایم تجویز کرده است استفاده کنم :
هر روز صبح یک لیوان قدردانی بنوشم
قبل از رفتن به محل کار یک قاشق آرامش بخورم .
هر ساعت یک کپسول صبر، یک فنجان برادری و یک لیوان فروتنی بنوشم.
زمانی که به خانه برمیگردم به مقدار کافی عشق بنوشم .
و زمانی که به بستر می روم دو عدد قرص وجدان آسوده مصرف کنم.
موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، پست های جالب، ، برچسبها: زماني در بچگي باغ انار بزرگی داشتيم كه ما بچه ها خيلی دوست داشتيم،تابستونا كه گرماي شهر طاقت فرسا ميشد، براي چند هفته اي كوچ مي كرديم به اين باغ خوش آب و هوا كه حدوداً 30 كيلومتري با شهر فاصله داشت، اكثراً فاميل هاي نزديك هم براي چند روزي ميومدن و با بچه هاشون، در اين باغ مهمون ما بودن، روزهاي بسيار خوش و خاطره انگيزي ما در اين باغ گذرونديم اما خاطره اي كه میخوام براتون تعريف كنم، شايد زياد خاطره خوشی نيست اما درس بزرگی شد براي من در زندگيم!
تا جايی كه يادمه، اواخر شهريور بود، همه فاميل اونجا جمع بودن چونكه وقت جمع كردن انارها رسيده بود، 8-9 سالم بيشتر نبود، اون روز تعداد زيادي از كارگران بومي در باغ ما جمع شده بودن براي برداشت انار، ما بچه ها هم طبق معمول مشغول بازي كردن و خوش گذروندن بوديم! بزرگترين تفريح ما در اين باغ، بازي گرگم به هوا بود اونم بخاطر درختان زياد انار و ديگر ميوه ها و بوته اي انگوري كه در اين باغ وجود داشت، بعضی وقتا ميتونستي، ساعت ها قائم شی، بدون اينكه كسی بتونه پيدات كنه!
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، داستان کوتاه، ، برچسبها: ادامه مطلب آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه
که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که
حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و
بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی
تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
به قـــولِ بابام
موضوعات مرتبط: ادبی، پست های جالب، ، برچسبها: ادامه مطلب
مرد جوانی، از دانشگاه فارغ التحصیل شد. ماه ها بود که ماشین اسپرت زیبایی، پشت شیشه های یک نمایشگاه به سختی توجهش را جلب کرده بود و از ته دل آرزو می کرد که روزی صاحب آن ماشین شود. مرد جوان، از پدرش خواسته بود که برای هدیه فارغ التحصیلی، آن ماشین را برایش بخرد. او می دانست که پدر توانایی خرید آن را دارد. بلأخره روز فارغ التحصیلی فرا رسید و پدرش او را به اتاق مطالعه خصوصی اش فراخواند و به او گفت: ....
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب دوست دیرینه اش در وسط میدان جنگ افتاده ، می توانست بیزاری و نفرتی که از جنگ تمام وجودش را فرا گرفته ، حس کند.سنگر آنها توسط نیروهای بی وقفه دشمن محاصره شده بود.
خود دشمن برساند و دوستش را که آنجا افتاده بود بیاورد؟ ستوان جواب داد: می توانی بروی اما من فکر نمی کنم که ارزشش را داشته باشد، دوست تو احتمالا مرده و تو فقط زندگی خودت را به خطر می اندازی.
را به دوستش رساند، او را روی شانه های خود گذاشت و به سنگر خودشان برگرداند ترکش هایی هم به چند جای بدنش اصابت کرد
گفت: من گفته بودم ارزشش را ندارد، دوست تو مرده و روح و جسم تو مجروح و زخمی است.
پاسخ داد: بله قربان! اما این کار ارزشش را داشت ، زیرا وقتی من به او رسیدم او هنوز زنده بود و به من گفت: می دانستم که می آیی....
است. مهم آن کسی است یا آن چیزی است که تو باید به خاطرش کاری انجام دهی. پیروزی یعنی همین...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |