اسلایدر

<>

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠

⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠
به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین. 
قالب وبلاگ
آخرين مطالب
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ⎝⓿⏝⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿⏝⓿⎠ و آدرس funny-blog.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





 

کاش هنوز همه رو به اندازه ی بچگی 10 تا دوست داشتیم

 

بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دل تنگیم

 

کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود

 

کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را از نگاهش میتوان خواند

 

کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم

 

کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود

 

کاش قلب ها در چهره ها بود

 

اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد

 

و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم

 

دنیا را ببین...

 

بچه بودیم از آسمان باران میبارید

 

بزرگ که شدیم آز چشم هایمان.

 

بچه که بودیم راحت دلمان نمی شکست

 

بزرگ که شدیم خیلی آسان دلمان می شکند

 

بجه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم.

 

بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی،بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم

 

بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن

 

بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلطمون باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه

 

بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم 1 ساعت بعد یادمون می رفت

 

بزرگ که شدیم گاهی دعوا هامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم

 

بچه که بودیم بزرگ ترین آرزومون داشتن کوچک ترین چیز بود

 

بزرگ که شدیم کوچک ترین آرزو مون داشتن بزرگترین چیزه

 

بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت

 

بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره

 

کاش همیشه بچه می موندیم

کاش...

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ سه شنبه 14 شهريور 1391برچسب:, ] [ 18:4 ] [ زهرا ]

 


کلامی از شیخ بهایی:

 

آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا:

اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است !

اگر کم کار کند، میگویند تنبل است !

اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند !

اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است !

اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است !

اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست !

اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است !

و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین !

لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد

و جز از خداوند نباید از کسی ترسید.

پس آنچه باشید که دوست دارید.

شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.

 

 

نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند:

ثروت بدون زحمت

دانش بدون شخصیت

علم بدون انسانیت

سیاست بدون شرافت

لذت بدون وجدان

تجارت بدون اخلاق

و عبادت بدون ایثار

این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.

 

 

جملاتی زیبا درباره تجارت:

درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید.

خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید.

پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید.

ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید.

سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید.

انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.

 

 

رازی جادویی در انسان:

یك راز جادویی در وجود انسان هست که می توان به او تکنیک ساده گرفتن یا آسان گیری لقب داد و اینکه بسیاری از مردم از جواب دادن به مسایلی که طی روز با آنها درگیر می شوند، عاجزند، فقط و فقط به خاطر اینکه تصورشان از مشکل از خود مشکل بزرگتر است.

میگن در مسابقه ای از یک دانشمند ریاضی پرسیدند ۲ به علاوه ۱ چند میشه...!؟‌ از اونجایی که طرف یک ریاضیدان بزرگ بود و فکر می کرد باید نکته غریبی در مسئله باشه، یک هفته وقت خواست تا به مسئله فکر کنه، روزها و شب ها بدنبال جواب گشت و یک هفته بعد با کوهی از جواب های پیچیده برگشت (۲ به علاوه ۱ میشه ۲۱ ، یا ۱۲، و یا اگر اینطور باشه، میشه ...) . اما در همین حین، یک کودک دبستانی آرام گفت ۳، و جایزه را برد.

واقعا گاهی اوقات دانش زیاد به خودی خود مانعی موثر برای یافتن پاسخ مجهولات می شود. و بقول انیشتین : اگر نتوانید یک مساله پیچیده را به زبان خیلی ساده برای خودتان و دیگران توضیح دهید آن مسئله را از اساس نفهمیده اید.

 

کلامی شایسته از مولانا:

در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد

و آن آگاهی است و تنها یك گناه و

آن جهل است

 

 

یک رباعی زیبا از خیام:

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلوم نیست

کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه

 

 

جملاتی ماندگار از سهراب:

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی ...

به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،

غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ...

لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.

 

 

دکتر علی شریعتی:

همه بشرند اما فقط بعضی ها انسـان اند ...

 

بیل گیتس:

من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم. هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام.

 

آرتور کلارک:

تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است.

 

ژوبرت:

برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم

اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم.

 

چرچیل:

بزرگترین درس زندگی اینست که گاهی احمق ها درست می گویند.

 

جک لندن:

هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟!

 

جااولیور هاینز:
مردم اشتباهات زندگی خود را روی هم می ریزند و از آنها غولی بوجود می آورند که نامش تقدیر است.

 

باس:

بزرگترین بدبختی آن است که طاقت کشیدن بار بدبختی را نداشته باشیم.

 

موریس مترلینگ:

آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.

 

آنتوان چخوف:

دانشگاه تمام استعدادهای افراد، از جمله بی استعدادی آنها را آشکار میکند.

 

نیچه:

آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.

 

لارنس استرن:

اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس می‌کند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمی‌رسی.

 

لویی فردینان سلین:

هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید، بپرسید که می تواند بخوابد یا نه؟

اگر جواب مثبت باشد، همه‌ چیز روبراه است. همین کافی است!

 

ژان پل سارتر:

به چه دردم می خورد که دوستم بدارند؟ اگر تو مرا دوست بداری لذتش را تو می بری نه من.

 

میلان کوندرا:

این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند بلکه دوستانند.

 

وین دایر:

باید در زندگیتان چیزی وجود داشته باشد که به خاطر آن از بستر خارج شوید!

 

آلدوس هاکسلی:

یکی از فواید اصلی رفیق این است که جور تلافی هایی را که می خواهیم ولی نمی توانیم سر دشمنانمان درآوریم بکشد!

 

آلبر کامو:

همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد!

 

والتر بنیامین:

اینكه همه‌ چیز به روال همیشگی پیش می‌رود، خود همان فاجعه است!

 

ماکسیم گورکی:

انسان بـا مقاومتی کـه در مقابل محیط می کند خـود را می سازد.

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 22:45 ] [ محمد حسن ]

 

سه چیزی که در زندگی بیشرین اشتیاق را برایشان داریم

 

خوشبختی، آزادی و آرامش خیال،

 

 

همیشه با دادنشان به شخصی دیگر بدست می آیند. آنهایی که به دیگران لطف میکنند، قطعاً خود مورد لطف قرار میگیرند. کسانی که به مردم کمک میکنند، خود مورد یاری قرار میگیرند. شما دو دست دارید، اولی برای کمک به خود و دومی برای کمک به دیگران.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بقیه در ادامه مطلب

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
ادامه مطلب
[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 22:40 ] [ محمد حسن ]

در گلستانه

 

دشت هایی چه فراخ!

کوه هایی چه بلند!

در گلستانه چه بوی علفی می آمد!

من در این آبادی،پی چیزی می گشتم:

پی خوابی شاید،

پی نوری،ریگی ،لبخندی.


پشت تبریزی ها

غفلت پاکی بود،که صدایم میزد.


پای نی زاری ماندم،باد می آمد،گوش دادم:

چه کسی با من حرف میزد؟

سوسماری لغزید.

راه افتادم.

یونجه زاری سر راه،

بعد جالیز خیار،بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک.


لب آبی

گیوه ها را کندم و نشستم ،پا ها در آب:

من چه سبزم امروز

و چه اندازه تنم هشیار است!

نکند اندوهی،سر رسد از پس کوه.

چه کسی پشت درختان است؟

هیچ،می چرد گاوی در کرد.

ظهر تابستان است.

سایه ها می دانند،که چه تابستانی است.

سایه های بی لک.

گوشه ای روشن وپاک،

کودکان احساس!جای بازی اینجاست.

زندگی خالی نیست:

مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست.

آری

تا شقایق هت،زندگی باید کرد.


در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح

و چنان بی تابم،که دلم می خواهد

بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه.

دور ها آوایی است،که مرا می خواند.

 

سهراب سپهری

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 13 شهريور 1391برچسب:, ] [ 21:44 ] [ زهرا ]

 

 


 

تعدادي موش آزمايشگاهي رو به استخر آبي انداختند و زمان گرفتند تا ببينند چند ساعت دوام ميارند.
حداكثر زماني رو كه تونستند دوام بيارند 17 دقيقه بود.

سري دوم موشها رو با توجه به اينكه حداكثر 17 دقيقه مي تونند زنده بمونند به همون استخر انداختند.
اما اين بار قبل از 17 دقيقه نجاتشون دادند.بعد از اينكه زماني رو نفس تازه كردند دوباره اونها رو به استخر انداختند.

حدس بزنيد چقدر دوام آوردند؟
26 ساعت

پس از بررسي به اين نتيجه رسيدند كه علت زنده بودن موش ها اين بوده كه اونها اميدوار بودند

تا دستي باز هم اونها رو نجات بده و تونستند اين همه دوام بيارند

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ جمعه 27 مرداد 1391برچسب:, ] [ 15:10 ] [ محمد حسن ]

 

جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست.

عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت:

دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری،
تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری

منبع:dastanak.com

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ پنج شنبه 26 مرداد 1391برچسب:, ] [ 16:35 ] [ محمد حسن ]

دنیای کودکی

 

کودکی هایم اتاقی ساده بود

قصه ای دور اجاقی ساده بود

شب که می شد نقش ها جان می گرفت

زیر سقف ما که طاقی ساده بود

می شدم پروانه خوابم می پرید

خواب هایم اتفاقی ساده بود

قهر می کردم به شوق آشتی

عشق هایم اشتیاقی ساده بود

ساده بودن عادتی مشکل نبود

سختی نان بود و باقی ساده بود

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 21 مرداد 1391برچسب:, ] [ 14:28 ] [ زهرا ]

من،تو،او

 

من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم

تو به مدرسه می رفتی.به تو گفته بودند باید دکتر شوی

او به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا

********

 

من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم

تو پول تو جیبی نمی گرفتی،همیشه پول در خانه شما دم دست بود

او هر روز بعد مدرسه کنار خیابان ادامس می فروخت

 

********

 

معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود:علم بهتر است یا ثروت

 

من نوشته بودم علم بهتر است.مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید

تو نوشته بود علم بهتر است.شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیلزی

او اما انشا ننوشته بود.برگه ی او سفید بود.خودکارش روز قبل تمام شده بود

 

معلم آن روز او را تنبیه کرد.بقیه بچه ها به او خندیدند.آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد

هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد.معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته

شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند،گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت

 

********

 

من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی یاس امین الدوله می آمد

تو در خانه ای بزرگ میشدی که شب ها در ان بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید

او اما در خانه ای بزرگ میشد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را میداد که پدرش می کشید

 

*******

 

سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده

 

من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم

تو تحصیل در دانشگاه های خارج کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد

او اما نه انگیزه داشت نه پول،درس را رها کرد،دنبال کار می گشت

 

*******

 

روزنامه چاپ شده بود.هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت

من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه قبولی های کنکور جستجو کنم

تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی

او اما نامش در روزنامه بود،روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود

 

*******

 

من آنروز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته

تو آنروز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کنار انداختی

او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه.برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود

 

******

 

چند سال گذشت.وقت گرفتن نتایج بود

 

من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم

تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی،همان آرزوی دیرینه پدرت

او اما منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود

 

وقت قضاوت بود.جامعه ما همیشه قضاوت می کند

 

من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند

تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند

او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند

 

زندگی ادامه دارد.هیچ وقت پایان نمی گیرد

 

من موفقم .من می گویم نتیجه تلاش خودم است

تو خیلی موفقی .تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است

او اما زیر مشتی خاک است .مردم گفتند مقصر خودش است

 

من،تو،او.هیچ گاه در کنار هم نبودیم.هیچگاه یکدیگر را نشناختیم

اما من و تو اگر به جای او بودیم،اخر داستان چگونه بود؟

 

 

 

 

 

 

 


موضوعات مرتبط: ادبی، ،
برچسب‌ها:
[ شنبه 1 فروردين 0برچسب:, ] [ 13:46 ] [ زهرا ]
صفحه قبل 1 ... 3 4 5 6 7 ... 9 صفحه بعد
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

........... یک............یک دو.............. یک دو سه ... صدا میاد؟ آماده ، حرکت : اینجا فانی بلاگ است . وبلاگی برای زندگی ، جایی برای آرامش ، مکانی برای دور هم بودن ، فضایی برای گسترش اطلاعات و اندیشه ها . فانی بلاگ ، کلبه ای کوچک که در آن صمیمیت حرف اول را زده و دروغ ، دورویی و شایعه در آن جایی ندارد . در کلبه ی ما رونق اگر نیست ؛ صفا هست . خوش باشید تو فانی بلاگ. probit.microlab@yahoo.com zoha.bahmani@rocketmail.com saraahmadifam@yahoo.com zahra.masdar@yahoo.com 09141190073 جیمیل اختصاصی فانی بلاگ : funnyblog.loxblog.com@gmail.com
آرشيو مطالب
تير 1393
خرداد 1393 ارديبهشت 1393 فروردين 1393 اسفند 1392 بهمن 1392 دی 1392 آذر 1392 مهر 1392 شهريور 1392 مرداد 1392 تير 1392 خرداد 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آذر 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 مرداد 1391 تير 1391 خرداد 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 بهمن 1390 آبان 1390 شهريور 1390
امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 55
بازدید دیروز : 218
بازدید هفته : 534
بازدید ماه : 776
بازدید کل : 152457
تعداد مطالب : 375
تعداد نظرات : 191
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


کد متحرک سازی عنوان وبلاگ دوست گرامي سلام