⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠ به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین.
| ||
|
فقر چیزی است که همه جا سرک می کشد.
فقر گرسنگی نیست ،عریانی هم نیست.
فقر چیزی را نداشتن است . ولی آن چیز پول نیست . طلا و غذا هم نیست.
فقر همان گرد و خاکی است که بر کتاب های فروش نرفته یک کتاب فروشی می نشیند.
فقر تیغه های برنده ماشین بازیافت است که روزنامه های برگشتی را خورد می کند.
فقر کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند.
فقر پوست موزی است که از پنجره یک ماشین به خیابان انداخته می شود.
فقر همه جا سر می کشد.
فقر شب را بی غذا سر کردن نیست...
فقر روز را بی اندیشه سر کردن است...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: روزی مردی خواب عجیبی دید. او دید که در بین فرشته هاست و به کار آنها نگاه می کند.
هنگام ورود دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی که توسط پیک ها از زمین می رسند ،باز می کنند و آنها را داخل جعبه می گذارند.
مرد از فرشته ای پرسید :شما چه کار می کنید ؟
فرشته در حالی که نامه ای را باز می کرد ،گفت :این جا بخش دریافت است و دعا ها و تقاضای مردم از خداوند را تحویل می گیریم.
مرد کمی جلوتر رفت . باز تعدادی از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل پاکت می گذارند و آن ها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.
مرد پرسید :شما چه کار می کنید؟
فرشتگان با عجله گفتند:این جا بخش ارسال است.ما الطاف و رحمت های خداوند را برای بندگان می فرستیم.
مرد کمی جلو تر رفت و دید یک فرشته بیکار نشسته است . مرد با تعجب از فرشته پرسید :شما چرا بیکارید؟
فرشته جواب داد:این جا بخش تصدیق جواب است.مردمی که دعا هایشان مستجاب شده ،باید جواب بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.
مرد از فرشته پرسید:مردم چگونه می توانند جواب بفرستند ؟
فرشته پاسخ داد:بسیار ساده است .فقط کافی است بگویند :خدایا شکر !!
موضوعات مرتبط: ادبی، مذهبی، ، برچسبها: جوانی گمنام عاشق دختر پادشاهی شد. رنج این عشق او را بیچاره کرده بود و راهی برای رسیدن به معشوق نمی یافت. مردی زیرک ، از ندیمان پادشاه که دلباختگی او را دید و جوانی ساده و خوش قلبش یافت، به او گفت پادشاه ، اهل معرفت است، اگر احساس کند که تو بنده ای از بندگان خدا هستی ، خودش به سراغ تو خواهد آمد.
مشغول شد، به طوری که اندک اندک مجذوب پرستش گردید و آثار اخلاص در او تجلی یافت .
بنده ای با اخلاص از بندگان خداست . در همان جا از وی خواست که به خواستگاری دخترش بیاید و او را خواستگاری کند . جوان فرصتی برای فکر کردن طلبید و پادشاه به او مهلت داد .
مکانی نا معلوم رفت . ندیم پادشاه از رفتار جوان تعجب کرد و به جست و جوی جوان پرداخت تا علت این تصمیم را بداند . بعد از مدتها جستجو او را یافت . گفت: (( تو در شوق رسیدن به دختر پادشاه آن گونه بی قرار بودی ، چرا وقتی پادشاه به سراغ تو آمد و ازدواج با دخترش را از تو خواست ، از آن فرار کردی؟ ))
پادشاهی را به در خانه ام آورد ، چرا قدم در بندگی راستین نگذارم تا پادشاه جهان را در خانه ی خویش نبینم؟ ))
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: این ترانه بوی نان نمی دهد بوی حرف دیگران نمی دهد
سفره دلم دوباره باز شد سفره ای که بوی نان نمی دهد
نامه ای که ساده و صمیمی است بوی شعر و داستان نمی دهد:
- با سلام و آرزو ی طول عمر که زمانه این زمان نمی دهد
یک وجب زمین برای باغچه یک دریچه آسمان نمی دهد
وسعتی به قدر جای ما دو تن گر زمین دهد ، زمان نمی دهد
فرصتی برای دوست داشتن نوبتی به عاشقان نمی دهد
هیچ کس برایت از صمیم دل دست دوستی تکان نمی دهد
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب ده فرمان لیمن
لطفا" روی هر جمله 1 دقیقه فکر کنید، می ارزه
1. Prayer is not a "spare wheel" that you pull out when in trouble, but it is a "steering wheel", that directs the right path throughout.
دعا لاستیک یدک نیست که هرگاه مشکل داشتی از ان استفاده کنی بلکه فرمان است که راه به راه درست هدایت می کند.
2. Know why a Car's WINDSHIELD is so large & the Rear view Mirror is so small? Because our PAST is not as important as our FUTURE. So, Look Ahead and Move on.
می دونی چرا شیشیه جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده.
3. Friendship is like a BOOK. It takes few seconds to burn, but it takes years to write.
دوستی مثل یک کتابه. چند ثانیه طول می کشه که آتیش بگیره ولی سالها طول می کشه تا نوشته بشه
4. All things in life are temporary. If going well enjoy it, they will not last forever. If going wrong don't worry, they can't last long either.
تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت
5. Old Friends are Gold! New Friends are Diamond! If you get a Diamond, don't forget the Gold! Because to hold a Diamond, you always need a Base of Gold!
دوستهای قدیمی طلا هستند! دوستان جدید الماس. اگر یک الماس به دست آوردی طلا را فراموش نکن چون برای نگه داشتن الماس همیشه به پایه طلا نیاز داری.
6. Often when we lose hope and think this is the end, GOD smiles from above and says, "Relax, sweetheart, it's just a bend, not the end!
اغلب وقتی امیدت رو از دست می دی و فکر می کنی که این اخر خطه ، خدا از بالا بهت لبخند می زنه و میگه: آرام باش عزیزم ، این فقط یک پیچه نه پایان
7. When GOD solves your problems, you have Faith in HIS abilities; when GOD doesn't solve your problems HE has Faith in your abilities.
وقتی خدا مشکلات تو رو حل می کنه تو به توانایی های او ایمان داری. وقتی خدا مشکلاتت رو حل نمی کنه او به توانایی های تو ایمان داره
8. A blind person asked St. Anthony: "Can there be anything worse than losing eye sight?" He replied: "Yes, losing your vision!"
شخص نابینایی از سنت آنتونی پرسید: ممکنه چیزی بدتر از از دست دادن بینایی باشه؟ او جواب داد: بله، از دست دادن بصیرت.
9. When you pray for others, God listens to you and blesses them, and sometimes, when you are safe and happy, remember that someone has prayed for you.
وقتی شما برای دیگران دعا می کنید، خدا می شنود و انها را اجابت می کند و بعضی و قتها که شما شاد و خوشحال هستید یادتان باشد که کسی برای شما دعا کرده است
10. WORRYING does not take away tomorrow's Trouble, it takes away today's PEACE.
نگرانی مشکلات فردا را دور نمی کند بلکه تنها آرامش امروز را دور می کند
موضوعات مرتبط: ادبی، مقاله، ، برچسبها:
مرد فقیرى بود که همسرش کره مى ساخت و او آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت ،آن زن کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت. مرد آنرا به یکى از بقالى های شهر مى فروخت و در مقابل مایحتاج خانه را مى خرید.
روزى مرد بقال به اندازه کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، اندازه هر کره ۹۰۰ گرم بود.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت:دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره را به عنوان یک کیلو به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت:ما ترازویی نداریم و یک کیلو شکر از شما خریدیم و آن یک
کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار مى دادیم
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: صبح ها مسیر ثابتی دارم و اگر عجله نداشته باشم آنقدر در ایستگاه منتظر می مانم تا تاکسی مورد علاقه ام برسد. در واقع راننده این تاکسی را دوست دارم. راننده پیر و درشت هیکلی با دست های قوی و آفتاب سوخته و چشم های مشکی رنگ است که تابستان و زمستان سر شیشه ماشین را باز می گذارد و با آنکه چهار سال است بیشتر صبح ها سوار ماشینش می شوم فقط سه چهار بار صدای بم و خش دارش را شنیده ام. ماشینش نه ضبط دارد، نه رادیو و شاید همین سکوت، حضورش را این چنین لذت بخش می کند. ما هر روز از مسیر ثابتی می رویم، فقط چهارشنبه های آخر هر ماه راننده مسیر همیشگی مان را عوض می کند. یکی از چهارشنبه های آخر ماه به او گفتم «از این طرف راهمون دور می شه ها.» «می دونم.» دیگر هیچ کدام حرفی نزدیم و او باز هر روز از مسیر همیشگی می رفت و چهارشنبه های آخر ماه مسیر دورتر را انتخاب می کرد. چهارشنبه آخر ماه پیش وقتی از مسیر دورتر می رفت، سر یک کوچه ترمز کرد نگاهی به این طرف و آن طرف انداخت، بعد گفت؛ «ببخشید الان برمی گردم» و از ماشین پیاده شد. دوباره کمی این طرف و آن طرف را نگاه کرد، یک کوچه را تا نیمه رفت و برگشت بعد سوار شد و رفتیم. به دست هایش نگاه کردم، فرمان را آنقدر محکم گرفته بود که ترسیدم از جا کنده شود، اما لرزش دست هایش پیدا بود، پرسیدم «حالتون خوبه؟» گفت «نه.» نگاهش کردم و بعد برایم تعریف کرد.چهل و شش سال پیش عاشق دختر جوانی می شود. چهارشنبه آخر یک ماه دختر جوان به او می گوید خانواده اش اجازه نمی دهند با او ازدواج کند. راننده از دختر جوان می خواهد لااقل ماهی یک بار او را از دور ببیند. دختر جوان قول می دهد تا آخر عمر چهارشنبه آخر هر ماه سر این کوچه بیاید. چهل و شش سال دختر جوان چهارشنبه آخر هر ماه سر کوچه آمده، راننده او را از دور دیده و رفته است. از راننده پرسیدم «دختر جوان ازدواج کرد؟» نمی دانست. پرسیدم «آدرسشو دارین؟» نداشت. در این چهل و شش سال با او حتی یک کلمه هم حرف نزده بود فقط چهارشنبه های آخر هر ماه دختر جوان را دیده بود و رفته بود. راننده گفت «چهل و شش سال چهارشنبه آخر هر ماه اومد ولی دو ماهه نمیاد.» به راننده گفتم «شاید یه مشکلی پیش اومده.» راننده گفت «خدا نکنه» بعد گفت «اگر ماه دیگر نیاد می میرم.»
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گرانقیمت خود با سرعت فراوان از خیابان کم رفت و آمدی میگذشت.
موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ، برچسبها: یک روز آموزگار از دانشآموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا میتوانید راهی غیر تکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق میدانند.
موضوعات مرتبط: ادبی، داستان کوتاه، ، برچسبها: درباره همه اش خوب فکر کن
به چیزی که گذشت غم مخور،به چیزی که پس از آن خواهد آمد لبخند بزن.
-همیشه افرادی هستند که تو را می آزارند با این حال همواره به دیگران اعتماد کن.فقط مواظب باش به کسی که تو را آزرده دوباره اعتماد نکنی
-خود را به فردی بهتر تبدیل کن و مطمئن باش که خود را می شناسی قبل از اینکه دیگری را بشناسی و توقع داشته باشی که او تو را بشناسد.
- زیاده از حد خود را تحت فشار مگذار.بهترین چیز ها زمانی اتفاق می افتد که توقع نداری.
- هنرمند کسی است که اشک دیگران را به شادی تبدیل کند.
- مال،از بهر آسایش عمر است،نه از بهر گرد کردن مال.
- گورستان،خواندنی ترین دفتر خاطرات و مؤثر ترین کتاب پند است.
- سخاوت در زیاد دادن نیست،به موقع دادن است.
- گاهی باید قبل از برطرف شدن نقص های خودمان،نقص هایمان را بپذیریم.
- احساساتم نه خوبند ونه بد.اما به خاطر اینکه مال من هستند اهمیت دارند.
تا زمانی که توقف نکرده اید مهم نیست چقدر آهسته پیش می روید.
- برنده می گوید مشکل است،اما ممکن و بازنده می گوید ممکن است ، اما مشکل.
- اگر میخواهید محال ترین اتفاق زندگیتان رخ بدهد،باور محال بودنش را عوض کنید.
- هنگامی که به پیشرفت های شخصی ام توجه می کنم،مشکلاتی که هیچ تسلطی بر آنها ندارم برطرف میشوند.
- مردمی که گل ها را دوست میدارند خود از آن گلها دوست داشتنی ترند.
- ترجیح می دهم حقیقتی مرا آزار دهد،تا اینکه دروغی آرامم کند.
- این قدر درگیر زخم های کهنه نشو تا رشد تازه را فراموش کنی.
- تنها دو روز در سال هست که نمیتونی کاری بکنی!یکی دیروز و یکی فردا.
- تهمت مثل زغال است اگر نسوزاند سیاه می کند.
- چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است.
- اگر گیاهان صدایی نداشته باشند به معنای آن نیست که دردی ندارند
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: من آموخته ام که برای زخم پهلویم برابر هیچ کیکاووسی ، گردن کج نکنم وزخم در پهلو وتیر درگردن،خوشتر تاطلب نوشدارو از ناکسان وکسان.زیرا درد است که مرد میزاید وزخم است که انسان می آفریند.
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
کاش هنوز همه رو به اندازه ی بچگی 10 تا دوست داشتیم
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم،اکنون که بزرگیم چه دل تنگیم
کاش دل هامون به بزرگی بچگی بود
کاش همان کودکی بودیم که حرف هایش را از نگاهش میتوان خواند
کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم
کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود
کاش قلب ها در چهره ها بود
اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمد
و دل خوش کرده ایم که سکوت کرده ایم
دنیا را ببین...
بچه بودیم از آسمان باران میبارید
بزرگ که شدیم آز چشم هایمان.
بچه که بودیم راحت دلمان نمی شکست
بزرگ که شدیم خیلی آسان دلمان می شکند
بجه که بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم.
بزرگ که شدیم بعضی ها رو هیچی،بعضی ها رو کم و بعضی ها رو بی نهایت دوست داریم
بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن
بزرگ که شدیم قضاوت های درست و غلطمون باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه
بچه که بودیم اگه با کسی دعوا می کردیم 1 ساعت بعد یادمون می رفت
بزرگ که شدیم گاهی دعوا هامون سال ها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم
بچه که بودیم بزرگ ترین آرزومون داشتن کوچک ترین چیز بود
بزرگ که شدیم کوچک ترین آرزو مون داشتن بزرگترین چیزه
بچه که بودیم دوستیامون تا نداشت
بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره
کاش همیشه بچه می موندیم کاش...
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
کلامی از شیخ بهایی:
آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا: اگر بسیار کار کند، میگویند احمق است ! اگر کم کار کند، میگویند تنبل است ! اگر بخشش کند، میگویند افراط میکند ! اگر جمع گرا باشد، میگویند بخیل است ! اگر ساکت و خاموش باشد، میگویند لال است ! اگر زبان آوری کند، میگویند وراج و پر گوست ! اگر روزه برآرد و شبها نماز بخواند، میگویند ریا کار است ! و اگر نکند، میگویند کافر است و بی دین ! لذا نباید بر حمد و ثنای مردم اعتنا کرد و جز از خداوند نباید از کسی ترسید. پس آنچه باشید که دوست دارید. شاد باشید، مهم نیست این شادی چگونه قضاوت شود.
نظر گاندی در مورد هفت چیزی که بدون هفت چیز دیگر خطرناک هستند: ثروت بدون زحمت دانش بدون شخصیت علم بدون انسانیت سیاست بدون شرافت لذت بدون وجدان تجارت بدون اخلاق و عبادت بدون ایثار این هفت مورد را گاندی تنها چند روز پیش از مرگش بر روی یک تکه کاغذ نوشت و به نوه اش داد. اعتقاد بر این است که وی این موارد را در جست و جوی خود برای یافتن ریشه های خشونت شناسایی کرد. در نظر گرفتن این موارد، بهترین راه جلوگیری از بروز خشونت در یک فرد و یا جامعه است.
جملاتی زیبا درباره تجارت: درآمد: هیچگاه روی یک درآمد تکیه نکنید، برای ایجاد منبع دوم درآمد سرمایه گذاری کنید. خرج: اگر چیزهایی را بخرید که نیاز ندارید، بزودی مجبور خواهید شد چیزهایی را بفروشید که به آنها نیاز دارید. پس انداز: آنچه که بعد از خرج کردن می ماند را پس انداز نکنید، آنچه را که بعد از پس انداز کردن می ماند خرج کنید. ریسک: هرگز عمق یک رودخانه را با هر دو پا آزمایش نکنید. سرمایه گذاری: همه تخم مرغ ها را در یک سبد قرار ندهید. انتظارات: صداقت هدیه بسیار ارزشمندی است، آن را از انسانهای کم ارزش انتظار نداشته باشید.
رازی جادویی در انسان: یك راز جادویی در وجود انسان هست که می توان به او تکنیک ساده گرفتن یا آسان گیری لقب داد و اینکه بسیاری از مردم از جواب دادن به مسایلی که طی روز با آنها درگیر می شوند، عاجزند، فقط و فقط به خاطر اینکه تصورشان از مشکل از خود مشکل بزرگتر است. میگن در مسابقه ای از یک دانشمند ریاضی پرسیدند ۲ به علاوه ۱ چند میشه...!؟ از اونجایی که طرف یک ریاضیدان بزرگ بود و فکر می کرد باید نکته غریبی در مسئله باشه، یک هفته وقت خواست تا به مسئله فکر کنه، روزها و شب ها بدنبال جواب گشت و یک هفته بعد با کوهی از جواب های پیچیده برگشت (۲ به علاوه ۱ میشه ۲۱ ، یا ۱۲، و یا اگر اینطور باشه، میشه ...) . اما در همین حین، یک کودک دبستانی آرام گفت ۳، و جایزه را برد. واقعا گاهی اوقات دانش زیاد به خودی خود مانعی موثر برای یافتن پاسخ مجهولات می شود. و بقول انیشتین : اگر نتوانید یک مساله پیچیده را به زبان خیلی ساده برای خودتان و دیگران توضیح دهید آن مسئله را از اساس نفهمیده اید.
کلامی شایسته از مولانا: در جهان تنها یك فضیلت وجود دارد و آن آگاهی است و تنها یك گناه و آن جهل است
یک رباعی زیبا از خیام: تا کی غم آن خورم که دارم یا نه وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه پر کن قدح باده که معلوم نیست کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه
جملاتی ماندگار از سهراب: نه تو می مانی و نه اندوه و نه هیچیک از مردم این آبادی ... به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم می گذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند ... لحظه ها عریانند. به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز.
دکتر علی شریعتی: همه بشرند اما فقط بعضی ها انسـان اند ...
بیل گیتس: من در رقابت با هیچکس جز خودم نمیباشم. هدف من مغلوب نمودن آخرین کاری است که انجام داده ام.
آرتور کلارک: تنها راه کشف ممکن ها، رفتن به ورای غیر ممکن ها است.
ژوبرت: برای یاد گرفتن آنچه می خواستم بدانم احتیاج به پیری داشتم اکنون برای خوب به پا کردن آنچه که می دانم، احتیاج به جوانی دارم.
چرچیل: بزرگترین درس زندگی اینست که گاهی احمق ها درست می گویند.
جک لندن: هیچ می دانی فرصتی که از آن بهره نمی گیری، آرزوی دیگران است؟!
جااولیور هاینز:
باس: بزرگترین بدبختی آن است که طاقت کشیدن بار بدبختی را نداشته باشیم.
موریس مترلینگ: آدمی ساخته ی افکار خویش است فردا همان خواهد شد که امروز می اندیشیده است.
آنتوان چخوف: دانشگاه تمام استعدادهای افراد، از جمله بی استعدادی آنها را آشکار میکند.
نیچه: آنکه می خواهد روزی پریدن آموزد، نخست می باید ایستادن، راه رفتن، دویدن و بالا رفتن آموزد. پرواز را با پرواز آغاز نمی کنند.
لارنس استرن: اگر قرار باشد بایستی و به طرف هر سگی که پارس میکند سنگ پرتاب کنی، هرگز به مقصد نمیرسی.
لویی فردینان سلین: هرگز فوراً بدبختی کسی را باور نکنید، بپرسید که می تواند بخوابد یا نه؟ اگر جواب مثبت باشد، همه چیز روبراه است. همین کافی است!
ژان پل سارتر: به چه دردم می خورد که دوستم بدارند؟ اگر تو مرا دوست بداری لذتش را تو می بری نه من.
میلان کوندرا: این دشمنان نیستند که انسان را به تنهایی و انزوا محکوم می کنند بلکه دوستانند.
وین دایر: باید در زندگیتان چیزی وجود داشته باشد که به خاطر آن از بستر خارج شوید!
آلدوس هاکسلی: یکی از فواید اصلی رفیق این است که جور تلافی هایی را که می خواهیم ولی نمی توانیم سر دشمنانمان درآوریم بکشد!
آلبر کامو: همیشه روزهایی هست که انسان در آن کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد!
والتر بنیامین: اینكه همه چیز به روال همیشگی پیش میرود، خود همان فاجعه است!
ماکسیم گورکی: انسان بـا مقاومتی کـه در مقابل محیط می کند خـود را می سازد.
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
سه چیزی که در زندگی بیشرین اشتیاق را برایشان داریم
خوشبختی، آزادی و آرامش خیال،
همیشه با دادنشان به شخصی دیگر بدست می آیند. آنهایی که به دیگران لطف میکنند، قطعاً خود مورد لطف قرار میگیرند. کسانی که به مردم کمک میکنند، خود مورد یاری قرار میگیرند. شما دو دست دارید، اولی برای کمک به خود و دومی برای کمک به دیگران.
بقیه در ادامه مطلب
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: ادامه مطلب در گلستانه
دشت هایی چه فراخ! کوه هایی چه بلند! در گلستانه چه بوی علفی می آمد! من در این آبادی،پی چیزی می گشتم: پی خوابی شاید، پی نوری،ریگی ،لبخندی.
پشت تبریزی ها غفلت پاکی بود،که صدایم میزد.
پای نی زاری ماندم،باد می آمد،گوش دادم: چه کسی با من حرف میزد؟ سوسماری لغزید. راه افتادم. یونجه زاری سر راه، بعد جالیز خیار،بوته های گل رنگ و فراموشی خاک.
لب آبی گیوه ها را کندم و نشستم ،پا ها در آب: من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هشیار است! نکند اندوهی،سر رسد از پس کوه. چه کسی پشت درختان است؟ هیچ،می چرد گاوی در کرد. ظهر تابستان است. سایه ها می دانند،که چه تابستانی است. سایه های بی لک. گوشه ای روشن وپاک، کودکان احساس!جای بازی اینجاست. زندگی خالی نیست: مهربانی هست،سیب هست،ایمان هست. آری تا شقایق هت،زندگی باید کرد.
در دل من چیزی است،مثل یک بیشه نور،مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم،که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت،بروم تا سر کوه. دور ها آوایی است،که مرا می خواند.
سهراب سپهری
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها:
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟ دیگر دیگران را نمی بینی ! منبع:dastanak.com
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: دنیای کودکی
کودکی هایم اتاقی ساده بود قصه ای دور اجاقی ساده بود شب که می شد نقش ها جان می گرفت زیر سقف ما که طاقی ساده بود می شدم پروانه خوابم می پرید خواب هایم اتفاقی ساده بود قهر می کردم به شوق آشتی عشق هایم اشتیاقی ساده بود ساده بودن عادتی مشکل نبود سختی نان بود و باقی ساده بود
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: من،تو،او
من به مدرسه می رفتم تا درس بخوانم تو به مدرسه می رفتی.به تو گفته بودند باید دکتر شوی او به مدرسه می رفت اما نمی دانست چرا ********
من پول تو جیبی ام را هفتگی از پدرم می گرفتم تو پول تو جیبی نمی گرفتی،همیشه پول در خانه شما دم دست بود او هر روز بعد مدرسه کنار خیابان ادامس می فروخت
********
معلم گفته بود انشا بنویسید موضوع این بود:علم بهتر است یا ثروت من نوشته بودم علم بهتر است.مادرم می گفت با علم می توان به ثروت رسید تو نوشته بود علم بهتر است.شاید پدرت گفته بود تو از ثروت بی نیلزی او اما انشا ننوشته بود.برگه ی او سفید بود.خودکارش روز قبل تمام شده بود معلم آن روز او را تنبیه کرد.بقیه بچه ها به او خندیدند.آن روز او برای تمام نداشته هایش گریه کرد هیچ کس نفهمید که او چقدر احساس حقارت کرد.معلم نمی دانست او پول خرید یک خودکار را نداشته شاید معلم هم نمی دانست ثروت و علم گاهی به هم گره می خورند،گاهی نمی شود بی ثروت از علم چیزی نوشت
********
من در خانه ای بزرگ می شدم که بهار توی حیاطش بوی یاس امین الدوله می آمد تو در خانه ای بزرگ میشدی که شب ها در ان بوی دسته گل هایی می پیچید که پدرت برای مادرت می خرید او اما در خانه ای بزرگ میشد که در و دیوارش بوی سیگار و تریاکی را میداد که پدرش می کشید
*******
سال های آخر دبیرستان بود باید آماده می شدیم برای ساختن آینده من باید بیشتر درس می خواندم دنبال کلاس های تقویتی بودم تو تحصیل در دانشگاه های خارج کشور برایت آینده ی بهتری را رقم می زد او اما نه انگیزه داشت نه پول،درس را رها کرد،دنبال کار می گشت
*******
روزنامه چاپ شده بود.هر کس دنبال چیزی در روزنامه می گشت من رفتم روزنامه بخرم که اسمم را در صفحه قبولی های کنکور جستجو کنم تو رفتی روزنامه بخری تا دنبال آگهی اعزام دانشجو به خارج از کشور بگردی او اما نامش در روزنامه بود،روز قبل در یک نزاع خیابانی کسی را کشته بود
*******
من آنروز خوشحال تر از آن بودم که بخواهم به این فکر کنم که کسی کسی را کشته تو آنروز هم مثل همیشه بعد از دیدن عکس های روزنامه آن را به کنار انداختی او اما آنجا بود در بین صفحات روزنامه.برای اولین بار بود در زندگی اش که این همه به او توجه شده بود
******
چند سال گذشت.وقت گرفتن نتایج بود من منتظر گرفتن مدارک دانشگاهی ام بودم تو می خواستی با مدرک پزشکی ات برگردی،همان آرزوی دیرینه پدرت او اما منتظر شنیدن صدور حکم اعدامش بود وقت قضاوت بود.جامعه ما همیشه قضاوت می کند من خوشحال بودم که مرا تحسین می کنند تو به خود می بالیدی که جامعه ات به تو افتخار می کند او شرمسار بود که سرزنش و نفرینش می کنند زندگی ادامه دارد.هیچ وقت پایان نمی گیرد من موفقم .من می گویم نتیجه تلاش خودم است تو خیلی موفقی .تو می گویی نتیجه پشتکار خودت است او اما زیر مشتی خاک است .مردم گفتند مقصر خودش است من،تو،او.هیچ گاه در کنار هم نبودیم.هیچگاه یکدیگر را نشناختیم اما من و تو اگر به جای او بودیم،اخر داستان چگونه بود؟
موضوعات مرتبط: ادبی، ، برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |