⎝⓿ ⓿⎠ فانی بلاگ ⎝⓿ ⓿⎠ به وبلاگ گروهی فانی بلاگ خوش اومدین.
| ||
|
*اتفاق جالبی که در اتوبان اصفهان رخ داده: همشهری اصفهانی ما توی اتوبان با سرعت 180 کیلو متر در ساعت می رفته که پلیس با دوربینش شکارش می کند و ماشینش رو متوقف می کند. پلیس میاد کنار ماشین و میگه گواهینامه و کارت ماشین !
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها:
خنده بازار داغ هفته
شامپو خریدم بیست هزار تومن ریختمش تو ظرف داروگر خمره ای که بقیه نفهمن ازش استفاده نکنن !! فرداش اومدم برم حموم دیدم ظرفش خالیه !!!! داد زدم کی اینو زده به سرش ؟؟ بابام اومد یه دونه زد تو سرم گفت : آخه گدا سگ اینو میزنه سرش !! شامپوت خوراک ماشین شستن بود برو ببین ماشین چه برقی میزنه
.
. موضوعات مرتبط: طنز، عکسای طنز و خنده دار، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها:
شب قبل امتحان :
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها:
یک خروس آگاه در گفتگو با خبرنگار
وقتي يک دختر ... وقتي يک پسر...
پ نه پ جدید و خنده دار
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها:
آقا ما تف، شما آبشار نیاگارا
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها:
اگر شما از جلمه افراد باهوش هسیتد بگویید اشبتاه کجاست:
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها: طنز حافظ
نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس دیدم به خواب حافظ،توی صف اتوبوس
گفتم:سلام خواجه.گفتا:علیک جانم گفتم:کجا روانی؟گفتا:خودم ندانم
گفتم:بگیر فالی.گفتا:نمانده حالی
گفتم:چگونه ای؟گفت:در بند بی خیالی
گفتم که:تازه تازه شعر و غزل چه داری؟ گفتا که می سرایم شعر سپید باری
گفتم:ز دولت عشق؟گفتا که :کودتا شد گفتم:رقیب؟گفتا:بدبخت کله پا شد
گفتم:کجاست لیلی؟مشغول دلربایی؟ گفتا:شده ستاره در فیلم سینمایی
گفتم:بگو ز خالش،آن خال آتش افزون گفتا:عمل نموده،دیروز یا پریروز
گفتم:بگو زمویش؟گفتا که:مش نموده گفتم:بگو ز یارش،گفتا:ولش نموده
گفتم:چرا،چگونه؟عاقل شدست مجنون؟ گفتا:شدید گشته معتاد گرد و افیون
گفتم:کجاست جمشید؟جام جهان نمایش؟ گفتا:خریده قسطی تلوزیون به جایش
گفتم:بگو ز ساقی،حالا شده چکاره؟ گفتا:شده پرستار یا منشی اداره
گفتم:بگو ز زاهد،آن رهنمای منزل گفتا که:دست خود را بردار از سر دل
گفتم:ز ساربان گو با کاروان غم ها گفتا:آژانس دارد با تور دور دنیا
گفتم:بکن ز محمل یا از کجاوه یادی گفتا:پژو،دوو،بنز،یا گلف نوک مدادی
گفتم که:قاصدت کو؟آن باد صبح شرقی؟ گفتا که:جای خود را داده به فاکس برقی
گفتم:بیا ز هدهد جوییم راه چاره گفتا:به جای هدهد دیش است و ماهواره
گفتم:سلام ما را باد صبا کجا برد؟ گفتا:به پست داده آورد یا نیاورد؟
گفتم:بگو زمشک آهوی دشت زنگی گفتا که:ادکلن شد در شیشه های رنگی
گفتم:سراغ داری میخانه ای حسابی؟ گفت:آنچه بود از دم گشته چلو کبابی
گفتم:شراب نابی تو دست و پات داری؟ گفتا:به جاش دارم وافور با نگاری
گفتم:بلند بوده موی تو ان زمان ها گفتا:به حبس بودم از ته زدند آنها
گفتم:به لحن لاتی،حافظ ما رو گرفتی؟ گفتا:ندیده بودم هالو به این خرفتی
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها: عشق از دیدگاه معلم
معلم دینی:حرام است. معلم هندسه:نقطه ای که حول محور نقطه قلب جوان می گردد. معلم تاریخ:سقوط سلسله قلب جوان است. معلم ادبیات:محبت الهیات است. معلم علوم:تنها عنصری است که بدون اکسیژن می سوزد. معلم ریاضی:تنها عددی است که هرگز تنها نیست. معلم فیزیک:تنها آدم ربایی است که قلب جوان را به سوی خود می کشد. معلم انشا:تنها موضوعی است که می توان توصیفش کرد. معلم ورزش:تنها توپی است که هرگز اوت نمی سود. معلم زبان فارسی:تنها کلمه ای است که ماضی و مضارع ندارد. معلم زیست:تنها میکروبی است که از راه چشم وارد می شود. معلم شیمی:تنها اسیدی است که درون قلب اثر می گذارد. و ما همچنان نفهمیدیم عشق چیست... موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها: علم یا عمل روزی مردی داخل چاهی افتاد و بسیار دردش امد یک روحانی او را دید و گفت:حتما گناهی انجام داده ای. یک دانشمند عمق چاه و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت. یک روزنامه نگار در مورد درد هایش با او مصاحبه کرد. یک یوگیست به او گفت:این چاه و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند و در واقعیت وجود ندارند. یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت. یک پرستار کنار چاه ایستاد و با او گریه کرد. یک روانشناس او را تحریک کردتا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادن به داخل چاه کرده بودند،پیدا کند. یک تقویت کنننده فکر او را نصیحت کرد که خواستن توانستن است. یک فرد خوشبین به او گفت:ممکن بود یکی از پاهایت را بشکنی. سپس فرد بی سوادی گذشت و دست او را گرفت و از چاه بیرون آورد.
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها: نامه اسرار آمیز
محبت شدیدی که سابقا ابراز می کردم
دروغ و بی اساس بود و در حقیقت نفرت به تو روز به روز زیاد تر می شود و هرچه بیشتر تو را می شناسم پستی و وقاحت تو بیشتر د نظرم آشکار می شود در قلب خود احساس می کنم که ناچار باید از تو دور باشم و هیچ گاه فکر نکرده بودم که شریک زندگی تو باشم زیرا ملاقات هایی که اخیرا با تو کردم طبیعت و زمانه روح پلیدت را آشکار ساخت و بسیاری از اخلاق و صفات تو را به من شناساند و می دانم که خشونت طبعی و تند خویی تو را بدبخت خواهد کرد اگر عروسی ما سر بگیرد مسلما همه عمر خود را با تو به پریشانی و بدبختی خواهم گذراند و بدون تو عمر خود را در نهایت شادکامی طی خواهم کرد، در نظر داشته باش که روح من هیچ گاه به تو رام نخواهد شد و نفرت و کینه ام پیوسته متوجه تو است،این نکته را باید در نظر داشته باشی و بدانی که از تو می خواهم آنچه را که گفته ام شوخی و مسخره نکنی و بدانی این نامه را از صمیم قلب می نویسم و چقدر تاسف می خورم اگر باز هم در صدد دوستی با من باشی،با نهایت نفرت از تو می خواهم که از پاسخ دادن به این نامه خودداری کنی زیرا نامه های تو سراسر مهمل و دروغ است و نمی توان گفت که دارای لطف و حرارت می باشد به طور قطع بدان که همیشه دشمن تو هستم و از تو به شدت متنفر هستم و نمی توانم فکر کنم که دوست صمیمی و وفادار تو هستم
توجه:نامه را یک خط در میان بخوان!!!!
موضوعات مرتبط: طنز، مطالب طنز و خنده دار، ، برچسبها: |
|
[ قالب وبلاگ : ایران اسکین ] [ Weblog Themes By : iran skin] |